کوچه درد
استاد رحیم دیندار(کامران)
شاعر نویسنده محقق
و پژوهشگر معاصر ایران وجهان
دیرگاهی است که در کوی تو اندر گذریم
شوق دیدار تو داریم و ز خود بی خبریم
به خداوند تعالی که رحیم است و غفور
بهر دیدار تو ما از همه .....................

برچسبها: استاد رحیم دیندار(کامران) شاعر نویسنده محقق دانشمند و پژوهشگر معاصر ایران و جهان
.jpg)
داستان واقعی کودکی یتیم
در تهران که با پیرمردی
کهنسال و دانا درد دل می کرد این مناظره
که تراژدی غم و اندوه می باشدکه:
استاد رحیم دیندار( کامر ا ن)
شاعر نویسنده محقق
دانشمند و پژوهشگر
معاصر ایران و جهان
آن را در قالب مثنوی.......
چنان جذاب و سوزناک سروده کودک یتیم و پیر مرد
خیلی شگفت زده شدند تا اینجا هر کسی این مثنوی
را خوانده گریه کرده است.....

غزلی در مورد اعتیاد خانمان سوز :
اعتیاد
( استاد رحیم دیندار:(کامران
شاعر نویسنده محقق
دانشمند و پژوهشگر
معاصر ایران و جهان
غزل:اعتیاد
آدمی را از شرف بیگانه سازد اعتیاد
صاحب صد خانه را بی خانه سازد اعتیاد
مهر همسر یا که فرزند از کفت گردد برون
چون ترا از ...........................................................
غزلی
برای
غزل
اثر: استاددیندار( کامران)
نشسته قمری عشقم به شاخسارغزل
نوای عشق به گوش آید از دیار غزل
مرا شراب نگاه تو کرده مست وخمار
گلی به یاد .....................................

شعرمن
طوفانی است
استاد رحیم دیندارکامران
شعر طوفانی
قصه ام طولانی است،شعر من طوفانی است
عاشق بی باکم ،عشق من عرفانی است
چتر در دست بگیر ، سوی من گر آیی
آسمان شعرم ، به خدا بارانی است
شعله می روید از ، شعر آتش ناکم
عذر می خواهم اگر، شعرم آتشدانی است
گریه من جاری ، شده در ابیاتم
شعر من پر درد است ، درد من پنهانی است
آمده جغد به باغ ، داده جولان به زاغ
آنکه افتاده چاه، مرغ خوش الحانی است
روح در مغز نهان ، عشق در قلب روان
سینما خانه ما ، دیدنش مجانی است
این جهان دهکده ایست ،طول و عرضش محدود
خانه اش شیشه ای و ، حاصلش ویرانی است
این جهان در نظر ، عرفا دانی چیست
ظاهرش اهل دل و، باطنش شیطانی است
سرمه چشم منست ، خاک ایران عزیز
شاعر ایرانم شعر من ایرانی است
گفتی از مال جهان تو چه اندوخته ای
حاصل عمر منت ، دفتر و دیوانی است
تا که او داد مرا ، بالی از علم و هنر
دیدم آنرا که به صد ، درد من درمانی است
تا که کامران به رخش نظری کرد بگفت
یاکنون من اویم ،یا که کامرانی او ست

ترّنم دل
استاد رحیم دیندار(کامران)
ترّنم دل عاشق بؤد ترانه من
من آن کویر غمم دشت غم کرانه من
دو دست خویش نمودم نگار شانه تو
ولی چه سود نکردی نظر به شانه من
زدست غیر سبویی مگیر و باده منوش
بيا و خيمه بزن در شرابخانه من
دلم ز آتش هجران شده است دیر مغان
شراب هجر تو باشد می مغانه من
قسم به حق تعالی تویی خدای دلم
پس از یگانه عالم تویی یگانه من
کبوتر غم عشقم چگونه شرح دهم
بزد فراق تو آتش به آشیانه من
در این کویر ستم آب و دانه کس ندهد
کبوترم که بؤد اشک دیده دانه من
ببین چگونه سرودم غزل غزال دلم
همای عشق بؤد شعر عاشقانه من
مپرس از غم کامران و اشک دیده او
چنین سروده شده شعر عاشقانه من

دلنوشته های عاشقان
عاشق
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
جواب معشوق
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت.
چشمهایم را بسته ام ، تا تو را ببینم
ببینم که در کنارمی ، سرم بر روی شانه هایت است
و تو فقط مال منی
حس کنم گرمای وجودت را ، فراموش کنم همه غم های دنیا را ...
چشمهایم را بسته ام ، تا تو را در آغوش بگیرم ، تا همانجا
در کنارت ، برایت بمیرم...
شاید تنها در خیالم با تو باشم و همیشه عاشق این خیالات باشم...
خیالی که لحظه به لحظه با من است ،
همیشه و همه جا در کنار من است ،
حسرت شده برایم این خیالات عاشقانه ،
از خیال تو حتی یک لحظه هم خواب به چشمانم نیامده....
همیشه فکرم پیش تو است ،
تو که میدانی دلم بدجور گرفتار تو است ،
پس کجایی که آرامم کنی؟
قصه ام طولانی است شعر من طوفانی است
عاشق بی باکم عشق من عرفانی است
چتر در دست بگیر سوی من گر آیی
آسمان شعرم به خدا بارانی است
خواهشی از قلب بی وفای تو دارم، هوای قلب
تنهای مرا هم داشته باش....
بس که به خیال تو چشمهایم را بستم و به رویاها رفتم،
دنیا را فراموش کرده ام ،دنیای من تو شده ای و رویاهایت ،
حسرت شده برای یک بار هم، شنیدن صدای نفسهایت....
دلم در این هوای آلوده دلتنگی ،
پر از غبار شده ، مدتی گذشته
و هنوز این گرد و غبارها پاک نشده ،
هر کسی می آید پیش خود میگوید شاید این دل حراج شده،
اما کسی نمیداند که دلم یک عاشق سر به هوا شده...
دلی که عاشق است و عشقش در کنارش نیست ،
دلی که لحظه به لحظه به خیال آمدن عشقش
دیگر محکوم به انتظار نیست ....
چشمهایم را بسته ام ، تو نیامدی و من
عاشقی دلشکسته ام
بغض دلم گرفته و بارانیم کنون
کم کم زدیده اشک سرازیر می شود
به نام خدایی که تو را برایم آفرید
قلمم بی جوهر تر از آن است که بتواند
گرمی سلامم را به تو عزیزِ دل برساند،
اکنون نامه ای را که برایت نوشتم می خوانی ,
شاید یا حتماً در شهری نباشم که تو در آن تنفس می کنی ,
نمی دانم در این لحظات آخر رفتنم
چطور رغبت قلبم را برایت روی کاغذ بیاورم ,
ساعت نیمی از دو ظهر جمعه گذشته
و دقایقی به سه مانده ,
این لحظات آخری که می گذرد
تلاطم عجیبی در احساساتم موج می زند,
حالم خراب تر از آن است که بخواهم برایت بازگو کنم ,
در زندگیم بارها تجربه کردم
که در رابطه وابستگی بد است اما باز دچار شدم ....
سکوت می کنم بر این لحظه های غمناک ,
بر این چشم هایی که از بس غرق در معشوق شد
, چیزی جز او را ندید ,
برای چه قلبم درون سینه ام آرام ندارد؟
برای که آرام ندارد؟
روزگاری خدایی داشتم
و تنها او را می پرستیدم ,
تو آمدی و تو را بت خویش کردم
و بعد از خدا تو را ستایش کردم ,
هر چه عاشقانه تر به سوی خدا می رفتم
او نیز مشتاقانه قصد من می کرد
و از بابت این تجربه , عاشقانه به سویت آمدم
اما لحظه به لحظه تو را دور تر از خویش یافتم. مرا دریاب!
من تو را ماٌنوس با تنهایی خویش یافتم
که تو را همسفر زندگی خویش نمودم
منتظر
هميشه فكر ميكردم
آدما همديگرو واسهي داشتههاي هم دوست دارن !
وقتي يه كم بزرگ شدم،
ديدم همهي آدما خوب نيستن،
ديدم يه سِري از آدما رو نميشه دوست داشت
نه به اين خاطر كه هيچي ندارن
به اين خاطر كه يه چيزايي دارن كه نبايد داشته باشن،
تا اين كه با تو آشنا شدم،
ديدم كه انگار آدمها همه مثل هم نيستن !
تو يه جورايي با همشون فرق داري !
احساس كردم ميشه به خاطر نداشتههات دوست داشت !
ميشه به خاطر نداشتن غرور دوسِت داشت !
آخه اصلاً خودخواه نبودي،
هميشه بقيه رو بالاتر از خودت ميديدي !
تو واسه من يه ماهي !
كاش هميشه توي تاريكيِ زندگيم موندگار باشي و بتابي !
ماه من دوسِت دارم.
مي کنم به از تو نوشتن کاغذ مست مي گردد
قلم به رقص در مي آيد نمي دانم
چرا هر وقت مي خواهم چيزي از تو بر
روي کاغذ بياورم واز تو بنويسم
وجودم،قلمم،کاغذم همه و همه به وجد مي آييم.
عزيزم!تمام شب در خيالت گريستم
هنوز پاييز چشمانت را روي شاخه هاي سرد
انتظار جستجو مي کنم
نمي داني چقدر
محتاج نوام.هنوز کاغذهايم به شوق نگاهت
رنگ کاهي را پس مي زند وتمام شب
وتمام ثانيه ها، يکي يکي مي گذرندوبه دريا ها
اشک هايم روان مي شوند انگار
تاب ديدن پاييز چشمانت را ندارد کاش برگردي
زود،کوچه بي تو دل تنگي دارد
کاش برگردي زود ومي ديدي که دلم بي تو
چه حالي دارد ببيني
که هنوز حلقه
زرد خورشيد داغ تنهايي من را دارد کاش زود
برميگشتي تا قاب عکس روي ديوار
تهي از چهره تو نباشد وتمام صفحات دفترم
از حرف ونگاه واسم تو پر شود کاش
زود بر مي گشتي.تو اگر برگردي
من تمام شاخه هاي گل ياس
را با تمام احساس
تقديمت

نوحه آذری : « حسینه یرلر آغلار گویلر آغلار
استاد شهریار
« حسینه یرلر آغلار گویلر آغلار
بتول و مرتضی ، پیغمبر آغلار »
حسینـون نوحـهسین « دلـریش » یازاندا
مسلمـان سهلدیـر کــه کافـر آغـلار
کوراولمیش گوزلرین قان دوتدی شمرین
کی گؤروسون اؤز الینده خنجر آغلار
حسینــون کؤینگــی زهــرا الینــده
چکـر قیحــا قیـامت ، محشـر آغـلار
آتانـــدا حرملــه اوخ کــربـــلاده
گؤریدین دشمـن آغـلار ، لشکر آغلار
قـوجاقینــدا ، گؤریــدین امّ لیـــلا
آلــیب نــعش علــیّاکبــر آغـــلار
رباب ، نیسگیل دؤشونده سوء گؤرنده
علــیِّاصغــری یــاد ایلــر آغـــلار
باشینــدا کاکــل اکبــــر هـــواسی
یل آغـلار ، سنبـل آغـلار ، عنبر آغلار
یازانـــدا آل طــه نوحـهسین مــن
قلـم گـوردوم سیزیلـدار ، دفتـر آغلار
علـی ، شقّالقمـر محـراب تیلیت قان
قولاق وئر ، مسجد اوخشار منبر آغلار
علیــدن ، شهریــار ، سنبیــر اشـاره
قوجاقــلار قبـری ، مالکاشتـر آغـلار

استاد رحیم دیندار(کامران)
بوی گل و ریحان و بهار آمده امشب
بوی گل وریحان و بهار آمده امشب
یا سوی دلم بوی نگا ر آمده امشب
سر را به نهم بر سر خاک ره کویش
چون یار سفر کرده سوار امشب
بر محفلم ای شمع دگر نور می فشان
چون ماه منیرم به کنار آمده امشب
هان ای دل سودازده از نرگس بیمار
ژاله مچکان لاله عذار آمده امشب
شکوه مکن ای دل دگر از تلخی ایام
آن گلبن بخت تو به بار آمده امشب
تاب از دل ما کی رود ای دوست نظرکن
چون بر دل شوریده قرار آمده امشب
دیدم که دلم فتاده است به گلزار
گفتم چه خبر گفت نگار آمده امشب
تارفت که کامران زند خیمه به گلزار
گفتند به گلزار هزار آمده امشب
