فرستنده :مدبریت MAHVASH همه جا
بهترین شعر علی معلم
فصل عاشقاته
این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است
این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است
باز آن قیامت قامت بنشسته برخاست
پشت و پناه امت بشكسته برخاست
برخاست در كف تیغ طرد و ترك و حاشا
آن نوح موسىقامت یوسف تماشا
احیاء دین و قلع و قمع كفر و كین را
آغاز كرد آن هجرت شورآفرین را
رایت به قمع فتنه بیرون از نجف زد
بر امّت اسلام، بانگ لاتخف زد
چون مصطفى راهى شد از جور عنودان
آتش فكند از قهر، در جان حسودان
با شور ابراهیمیان عرض و لا... كرد
گوئى حسین از كعبه قصد كربلا كرد
از عمق جان اسلامیان خواندند او را
از كفر، سیلىخوردگان راندند او را
با آنكه میلش سوى اهل خویشتن بود،
پیر پدر مشتاق ابناى وطن بود
در غربت از پوینده خالى شد ركابش
یعنى فرود آمد به مغرب آفتابش
بر كفر ایران نوبتى دیگر خروشید
اسلامِ سیلىخورده بر كافر خروشید
در دل نه بیمش دیگر از گرمى نه سردى
طاغوت را آواره كرد از پایمردى
آخر به مردى چاره سردرگمى یافت
داد بزرگى داد و عزّ و مردمى یافت
چشم جهان، حیران كافرسوزىاش شد
تا قابلیت از رشادت روزىاش شد
وز آن قبولى آن امام رفته ما
مشتاق شد، مشتاق جمع تفته ما
در آسمان بر ابرها پُر شد ركابش
از مغرب عالم برآمد آفتابش
مژدهاست گویى در خبر آخر زمان را
خورشید از مغرب فروزد آسمان را
گیتى به كام خلقِ بازیگر نمانَد
و ز توبه كس را بهرهاى دیگر نمانَد
آنك ز مغرب مطلع شمس امامت
اینك به مشرق تیغ و میزان و غرامت
این قصه گو پایان ندارد تا به محشر
حالى »معلم« این سخن بگذار و بگذر
زین مایه در درمان درد حیرت خویش
شو، چارهاى كن در بسیج هجرت خویش
زین بیخودىها مركب غیرت برانگیز
گامى برون نه از خود و با وى درآمیز
سه غزل زبیا
از بهترین غزل های مهرداد اوستا
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم
كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم
مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم
با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه میخواهی؟ بگو
گیرم نمیگیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهاییام سرگشته شیداییام
دیوانهای رسواییام, تو هرچه میخواهی بگو
.gif)
.gif)
بازآ كه چون برگ خزانم رخ زردیست
با یاد تو دم ساز دل من دم سردیست
گر رو به تو آوردهام از روی نیازیست
ور دردسری میدهمت از سر دردیست
از راهروان سفر عشق درین دشت
گلگونه سرشكیست اگر راهنوردى ست
در عرصه اندیشه من با كه توان گفت
سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردى ست
غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد
جز درد كه دانست كه این مرد چه مردی است
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد ندانی كه چه دردی است؟
چون جام شفق موج زند خون به دل من
با این همه دور از تو مرا چهره زردی است
.gif)
نظرات شما عزیزان: